با پیشرفت بیشتر فناوری در ابعاد مختلف زندگی روزمره و در کنار رشد مهارتهای مصرف کننده، مسئولیتی بر عهده شرکتها میافتد تا با این روند همگام شوند. با وجود دههها تلاش و آزمایش، آیا سرانجام تغییری در مسیر استراتژیهای ناکارآمد دیجیتالی ایجاد شده است؟ در بخش خدمات مالی، شرکتها باید تصمیم بگیرند که در باید در چه بخشی نوآوری داشته باشند، نقاط کانونی آنها چیست و تعادل بهینه میان توسعه داخلی و مشارکتهای استراتژیک کدام است؟
یک مطالعه از هلدینگ Arizent که در زمینه مالی فعاللیت دارد، اثرات نحوه هدایت نوآوری توسط رهبران کسب و کار از طریق سازمان، فرهنگ و فرآیندها را در کنار منابع خارجی بررسی می کند. یافتههای کلیدی این مطالعه شامل موارد زیر است:
- از میان شرکتهایی که به طور فعال در پی نوآوری هستند، تنها حدود نیمی از آنها یک استراتژی یا نقشه راه مستند دارند. سازمانهایی که سیاستها و ابزارهای پشتیبانی برای پیشبرد نوآوری در اختیار دارند، بهترین نتایج را نشان میدهند.
- تجربه مشتری بیشتر ابتکارات نوآوری را به خود اختصاص میدهد. با این حال، کسبوکارها همچنین باید بر پیشبرد فناوری پشت صحنه سازمانی خود نیز اولویت قائل شوند.
- اکثریت ذینفعان اذعان دارند که سازمانهای آنها نقشه راه و سرمایه گذاریهای فناوری خود را با زمینههای کلیدی نوآوری هماهنگ نکردهاند - یک شکاف مهم که میتواند موفقیت آینده را تضعیف کند.
- اتخاذ برنامههای نوآوری شرکتی هنوز نسبتاً جدید است. رایجترین اقدام (ایجاد یک تیم مستقل نوآوری) توسط کمتر از نیمی از پاسخدهندگان انجام میشود. در حالی که تنها 10٪ گزارش اجرای برنامههای نوآوری باز مانند ایجاد یک آزمایشگاه نوآوری مستقل را ارائه میدهند، اما این آمار به زودی بیشتر خواهد شد.